سریال «ونزدی»، قربانی سیاست‌های نتفلیکس شد! نگاهی به فیلم مستند زندگی استاد فرشچیان همت‌علی رضایی، پدر سرنانوازی ایران درگذشت + علت فوت فریبا کوثری: سریال «مختارنامه» برایم برکت داشت نوازنده سرشناس بلوچ با سلاح گرم درگذشت! + علت فوت مرضیه برومند: از ظرافت، زیبایی و زنانگی «سووشون» لذت بردم ژاله صامتی و دخترش در پشت صحنه یک تئاتر + عکس سریال «پوآرو» به تلویزیون آمد + خلاصه داستان و زمان پخش «رویا شهر» به میز «هفت» رسید پوستر جشنواره موسیقی فجر را شما طراحی کنید! بازیگرانی که با بچه‌هایشان هم‌بازی شدند | این نمایش‌ها را از دست ندهید امین حیایی بازیگر فیلم سروش صحت شد اربعین؛ رسانه‌ای مردمی و فراتر از مرزهای جغرافیایی است عکس نوشته | یک باران دلپذیر عکس نوشته | ساده‌ترین موکب دنیا خادمان فیروزه‌ای اربعین حسینی در نجف اشرف + عکس تنوع روایت‌ها در پوشش رسانه‌ای اربعین ویدئو | حضور مسیح و آرش در حرم امام حسین(ع) سیدمهدی شجاعی: «حماسه سجادیه» روایتی متفاوت از نقش حیرت انگیز امام سجاد (ع) در احیای دین اسلام است دست‌نوشته علی حاتمی از آخرین روز فیلمبرداری «حاجی واشنگتن» منتشر شد! + عکس
سرخط خبرها

آموزش داستان نویسی |‌ خورشید گرم گندم زار

  • کد خبر: ۳۴۲۴۲۴
  • ۱۰ تير ۱۴۰۴ - ۱۱:۳۲
آموزش داستان نویسی |‌ خورشید گرم گندم زار
آشناپنداری کاری می‌کند که مخاطب حس کند دنیای داستان شبیه به دنیای شخصی خودش شده است، اینکه همه چیز آشنا به نظر می‌رسد. این جایی است که صمیمیت یقه مخاطب را می‌گیرد و رهایش نمی‌کند.

عناصری که در نوشتن داستان -یک داستان خوب- کاربرد دارند چه پر شمارند! شاید چیزی شبیه به نسخه‌های عجیب وغریب کیمیاگر‌ها باشند. یکی از این عناصر که قادر است تشعشعی گیرا در متن‌های داستانی ایجاد کند «صمیمیت» است؛ این آن عنصری است که باعث می‌شود یک جمله سرد و یخ زده تبدیل شود به شراره‌ای درخشان و سوزان.

اما صمیمیت در سطوح مختلف اتفاق می‌افتد: گاهی، صمیمیت در انتهای انگشت اشاره گر متن قرار می‌گیرد؛ یعنی همان چیزی است که متن داستان دارد درباره آن صحبت می‌کند. مثلا، سوژه داستانْ یک پیرمرد بقال مهربان است که چشم‌هایی کم سو دارد و توی مغازه دهه شصتی اش یک چراغ علاءالدین روشن می‌کند و درودیوار بقالی را پر کرده از عکس هله هوله‌های قدیمی. 

همین را اگر ادامه و بسط بدهیم، قند توی دل مخاطب‌هایی که این دوره را تجربه کرده‌اند آب می‌شود؛ آدم احساس نزدیکی و هم ذات پنداری در دلش قوت می‌گیرد و حس می‌کند از کلمات حرارتی ساطع می‌شود که تمام استخوان هایش را گرم می‌کند. استفاده از عناصر مأنوس -مخصوصا قدیمی- در این شیوه خیلی کمک کننده است، به ویژه اگر مخاطب در دوران کودکی اش آن‌ها را تجربه کرده باشد: همه آن‌ها به احساسات مثبت و خوب تبدیل می‌شوند. فضا‌های نوستالژیکْ آدم را به گذشته وصل می‌کند و تنه می‌زند به خاطره‌های دور.

داستانی که این لحظه به ذهنم می‌آید «یک بار در تمام زندگی» از جومپا لاهیری است. در این داستان، عناصر شرقی، شیوه لباس پوشیدن، تجربه‌های کودکی، رفتار در مدرسه، و بسیاری دیگر از جزئیات داستان برای مخاطب رنگ و بویی آشنا دارد. اینجاست که کلمه «آشناپنداری» اهمیت پیدا می‌کند. این درست در نقطه مقابل «آشنازدایی» است که قبلا درباره آن صحبت کرده‌ایم.

آشناپنداری کاری می‌کند که مخاطب حس کند دنیای داستان شبیه به دنیای شخصی خودش شده است، اینکه همه چیز آشنا به نظر می‌رسد. این جایی است که صمیمیت یقه مخاطب را می‌گیرد و رهایش نمی‌کند. مخاطب قلبش با همین‌ها گرم می‌شود و حتی دلش می‌خواهد داستان را دوباره و چندباره بخواند. 

در داستان نویس‌های ایرانی شاید بشود از هوشنگ مرادی کرمانی عزیز اسم برد که صمیمیت را به عنوان عنصری قدرتمند در نوشته هایش می‌آورد. «قصه‌های مجید» هم نمونه اعلایی از کتاب‌های اوست. اما صمیمیت در ساحت دیگری از متن هم اتفاق می‌افتد، که طرز به هم بافتن کلمات در جمله بندی است:

«چه کار‌هایی که نکردم! از پایان جنگ تا به امروز، دست کم، دوبار در سال شغل عوض کردم؛ ولی -شغل که چه عرض کنم- خودش یک جور بیکاری بود.» [۱]

«بدجنس نیستم؛ درواقع، برعکس، به قدری خوب و ساده لوحم که دیگران را مشتاق می‌کنم از من سوءاستفاده کنند، حتی کسانی که اهل سوءاستفاده نیستند.» [۲]

«پیرمرد نحیف از صندلی بلند شد و سرِ پرنده مانندش را به طور نامحسوسی خم کرد، و همین کار را هم با آن حرکت خاصش با شانه‌ها انجام داد. بسیار لاغر بود و فقر غذایی داشت. فتیله‌ای توری بود، یک توری چراغ گازی که جای جایش سوخته است، یک آدم بدبخت.» [۳]

«جینی پرسید: 'شما برادر سلنایین؟ '

'آره. به مقدسات، این خون ریزی آخرش دخل منو می‌آره. همین جا بمون شاید به تزریق خونی، زهرماری، چیزی احتیاج پیدا کنم. '

'چیزی روش گذاشته ین؟ '

برادر سلنا دست زخمی اش را از روی سینه اش کمی جلو برد، روی زخم را جلوِ جینی باز کرد و گفت: 'فقط کاغذ توالت بی صاحب شده تا خونِشو بند بیاره، مث موقع ریش تراشیدن که صورت آدم می‌بُره. ' دوباره جینی را نگاه کرد و پرسید: 'تو کی هستی؟ دوست اون ناکسی؟ '» [۴]

با احترام عمیق به ون گوگ و گل‌های آفتاب گردانش.


[۱]«همه کاره و هیچ کاره»، از مجموعه داستان «همه کاره و هیچ کاره»، نوشته آلبرتو موراویا، ترجمه زهره بهرامی.

[۲]«سیلوانو و رومیلدو»، همان جا.

[۳]«صورت حساب»، از مجموعه داستان «کولومبره»، نوشته دینو بوتزاتی، ترجمه محسن ابراهیم.

[۴]«پیش از جنگ با اسکیموها»، از مجموعه داستان «دل تنگی‌های نقاش خیابان چهل وهشتم»، نوشته جی. دی. سلینجر، ترجمه احمد گلشیری.

 

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
آخرین اخبار پربازدیدها چند رسانه ای عکس
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->